خبرورزشی/ مجید ابونوری؛ وقتی صحبت ازفردوسی پور میشود؛ میثاقی صورتش سرخ میشود؛ مثل لبو! دست و پایش را گم میکند و برای فرار از این کابوس، خود را به در و دیوار میکوبد.
برای وجاهت به خود و برنامه اش، از "مردم" مایه میگذارد و برای فرار از این خراب کاری، به هر ترفندی آویزان میشود.
وقتی صحبت ازفردوسی پور میشود؛ میثاقی درکلامش، رفتارش واجرایش دچار نقصان میشود. چنان نقصانی که چهره اش را میپوشاند. درست مثل غروب. میثاقی نه خوش خط است، نه خوش ذوق! درمیان آن دوربینهای متعدد و آن میز و صندلی"گم" است! دل بسته شهرت است؛ امادرمیان"مشاهیر" جایی ندارد!
وقتی صحبت ازفردوسی پور میشود؛ میثاقی اعتبارش را از دست میدهد. در تاریکی محض فرو میرود و به غار تنهای اش کوچ میکند. فراموشی بیماری خطرناکی است، اما در هر برنامه و به هرنحوی به او یادآوری میکنند که چگونه او به این جایگاه رسید. این نقطه ضعف از اولین برنامه تا به امروز، خرخره اش را ول نکرده است.
وقتی صحبت ازفردوسی پور میشود؛ میثاقی دچاربی وزنی میشود؛ و از خشم به خود میلرزد. انگار کسی را سوزانده اند و خاکسترش را به در ودیوار مالیده اند. هرچه فکر میکند راهی نمییابد که خودش را پیش ببرد. بیهوده سخن میگوید و زمان برایش به کندی میگذرد. کابوس و خستگی ذهنش را میسوزاند و غصهها ورنجها به سراغش میآیند.
وقتی صحبت از فردوسی پور میشود؛ میثاقی احساس "خفه" گی میکند. تنهایی در جانش چنگ میاندازد و گریبانش را میگیرد. چقدر او تنهاست. مثل پر کاه در هوای طوفانی! دست هایش خالیست، اما پشتش گرم است! و چه پارادوکس مشمئز کنندهای ست، بین دستهای خالی و پشتی که معلوم نیست به کجا گرم است!
وقتی صحبت از فردوسی پور میشود؛ میثاقی فاقد آسایش میشود. آن هم درهر دو گیتی! همه چیز از او سرریز میشود؛ و تماشایش هر کسی را به گریه میاندازد. وقتی صحبت از فردوسی پور میشود؛ میثاقی همان طور وا رفته و مبهوت بر جای خود مینشیند. لکنت پیدا میکند و تپق میزند. خلع سلاح میشود و به گزافه گویی رو میاورد. او به استادش"آلرژی"دارد.